۱. روش استدلال منطقی
روی این مسئله توافق هست که بچه با ورود به مدرسه باید یاد بگیره با جیغ و گریه نمیتونه به اهدافش برسه، چون دنیای واقعی اینجوری کار نمیکنه.
اما راهکار مدرسه فعلی برای ترک دادن کودکی که به جیغ و گریه معتاده، چیزی بدتر از خود اون اعتیاده: حرف زور! در حالی که اعمال زور و دیسیپلین رو پدرش هم میتونست انجام بده. چیزی که در دنیای واقعی نیاز داره، مهارت استدلال کردنه، هم در مجادلههایی که با نفس خودش خواهد داشت، هم با مجادلههایی که با دیگران خواهد داشت. کسی که ازین مهارت محرومه، راحت فریب میخوره. وقتی برنی سندرز میگه باید بدهی شهریه دانشجویان رو ببخشیم، دانشجویان هورا میکشند! این یعنی این دانشجویان هیچوقت در مباحثات منطقی آبدیده نشدن، و گرنه برای چنین شعار توخالی و مهملی هورا نمیکشیدند.
۲. فن بیان
اگه خدای استدلال و تحلیل هم باشی اما نتونی درست و شیوا منظورت رو بیان کنی، بیفایدهست. بیشتر درگیریهای اجتماعی و حتی پروندههای قضایی ازین معضل ناشی میشه که مردم بلد نیستند درست حرفشون رو بهمدیگه بزنند. علاوه بر این، فن بیان برای هر بیزینسی، جزء ملزوماته.
در حالی که در مدارس روی انشاء تأکید دارند، که هرچند مفیده، اما در دنیای واقعی، از جذب مخاطب گرفته تا جذب مشتری، سخنوری به مراتب مهمتر از نویسندگیه.
۳. قانون و بوروکراسی
همه ما همون وقتی به وکیل مراجعه میکنیم که به دندانپزشک مراجعه میکنیم، یعنی وقتی که یه جایی کرم خورده. اطلاع از قوانین مملکت، چه در زندگی شخصی و چه در بیزینس، جلوی ارتکاب به اشتباهات رو میگیره. دولتها از ناآگاهی مردم از قوانین خرسندند، چون میتونند در جایی که انتظارش نمیره غافلگیرشون کنند. همچنین محصل باید بدونه امورات اداری، هرچقدر احمقانه، چطور پیش میره. باید بدونه چطور میشه یک ملک رو اجاره کرد، چطور سند تنظیم کرد، چطور قرارداد نوشت، چطور وام گرفت، چطور چک نوشت، و ازین قبیل. کسی که دیپلم داره نباید با ورود به یک اداره از نحوه انجام پروسه شوکه بشه. متأسفانه تا ۴۵ سالگی مشغول کشف و شهود نظام بوروکراتیک هستیم!
۴. حسابداری
علومی که برامون کاربردی ندارند، به شکل پلکانی بمون درس میدن. مثلا یه سری مطالب در مورد شیمی رو مقطع به مقطع آموزش میدن بعد میگن برای کسب اطلاعات بیشتر به دانشگاه مراجعه کنید! اما حسابداری که یک نیاز روزمرهست، به صورت صفر و صدی آموزش داده میشه. یعنی تا قبل از دانشگاه مطلقا چیزی ازش نمیدونیم، مگر اینکه رشته تخصصیش رو در دانشگاه انتخاب کنیم و ناگهان انبوهی از اطلاعات روی سرمون بریزه. در حالی که باید برعکس میبود، سطحی از ملزوماتش برای اداره یک بنگاه کوچک رو یاد میگرفتیم، بعد اگه میخواستیم حسابداری شرکت توتال فرانسه رو انجام بدیم میرفتیم دانشگاه! بدون دانش حسابداری هر نوع کسب درآمدی در معرض نابودیه.
۵. دانش عمومی بازار
کسی که قراره ۱۲ سال از عمر با ارزشش رو صرف تحصیل کنه، در انتها باید بدونه بازار به طور کلی چطور کار میکنه، و بازار املاک کشورش چطور کار میکنه، و بازار کالا چطور کار میکنه، و بازار سهام چطور کار میکنه.. و همه این بازارها در کشورهای دیگه چطور کار میکنند، و ما چطور میتونیم به بازار اونها ورود کنیم، و اونها چطور به بازار ما ورود میکنند. هرچند این اطلاعات بیشتر در طی تجربه بدست میاد، اما داشتن اطلاعات پایه هم سکوی اول تجربه رو بالاتر قرار میده، هم مانع افتادن فرد در دام توهمات میشه.
تردیدی ندارم کسی که در طول دوازده سال دوران تحصیل عمومی، این پنج آیتم رو آموزش دیده باشه، انسانی به کلی متفاوت ازین جوانان هجده نوزده ساله فعلی خواهد بود.
Eric Notes
0 نظر نظر شما چیست